ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
منم ذرّه و ذرّه پرور علی ست
منم بنده ، آنجا که سرور علی ست
منم ظلمت و نورگستر علی ست
منم تشنه ، ساقی کوثر علی ست
کسی که برایش دَهَم سر علی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
منم ذرّه و ذرّه پرور علی ست
منم بنده ، آنجا که سرور علی ست
منم ظلمت و نورگستر علی ست
منم تشنه ، ساقی کوثر علی ست
کسی که برایش دَهَم سر علی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به نام نامی زینب که آیت العظمی است
قسم به نام عقیله که علم الاسماست
بلند مرتبه بانوی فاطمی علی
تمامی وجناتش تمامی مولاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق زینب با برادر جلوه ای دیگر گرفت
عشق بازی را به رسم عاشقی از سر گرفت
در مدار حق پرستی کو یکی زینب شناس
در مقام بندگی احراز از کوثر گرفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب ، انّما زینب
ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه ی واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی ست که در قالب من ریخته اند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مجاور هستم و با صاحب این خانه مأنوسم
و یک عمر است در صحن کریمه ، آستان بوسم
من از اهل قمم ، امّا نمی دانم چرا دائم
کنار این حرم حس می کنم از مردم طوسم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر کسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر
جنگ جویان جهان شمشیر دارند و شما
صلح جویی چون که می بندی سپر را پشت سر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در گنهکاری ز بس مشهور هستم
هر کجایی می روم مقهور هستم
طعنه ی مردم به من ، دردی ندارد
درد من این است از تو دور هستم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رود از راز و نیاز تو حکایت می کرد
نور را عمق نگاه تو هدایت می کرد
ماه اگر ـ ذکر به لب ـ گِرد زمین می چرخید
صورت ماهِ تو را داشت زیارت می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ملاک شیعگی ما ولایت هادی ست
تمام دلخوشی ما محبت هادی ست
میان جامعه ای در گذار ایامیم
که نور جامعه اش از روایت هادی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شروع عشق به نام خدا به نام شما
من آفریده شدم تا شوم غلام شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین ! سرت سالم
غزال " اُم ولد " نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر - حضرت قائم -
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو
دلم عجیب می کند هوای تو ، هوای تو ...
و بعد از آن دو چشم من پر از خیال می شود
و چکه چکه می کند به راه آشنای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
شادم که در حریم تو افتاده بار من
آیا شود ز لطف خریدار من شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرید و زائرت از هر نژاد است
خودش روز است و با شب در تضاد است
مگر شمس جمال تو که این دل
به این خورشیدها بی اعتماد است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل می کنم از آن که دل از تو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بی دلم کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روز ولادت تو غزل آفریده شد
مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد
پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی
از برق چشم هات زحل آفریده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نخل زردم جوانه می خواهم
کفترم آب و دانه می خواهم
بر فراز مناره های حرم
گوشه ای باز لانه می خواهم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد
آب حرم رسید ، شفا نیز داده شد
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
نقاره می زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هست از شوقِ چشم دلبر ما
میل پرواز اگر که در سرِ ما
نزد گنبد طلای شمس شموس
پشت بام پُر از کبوتر ما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که چون من هزارها داری
آسمانی پُر از دعا داری
دست هایم دخیلتان هستند
بس که دستِ گره گشا داری