ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی در این طریق دویدن به من رسید
بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید
از راه هر زمان که رسیدی به من برس
حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم
به هوای دل پاک تو به دریا بزنم
عشق یعنی بشوم آهوی آواره ی تو
بدهم دل به صدای خوش نقاره ی تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دم نمی فهمد دمی هم بازدم را هیچ وقت
مردم بی غم نمی فهمند غم را هیچ وقت
چشم وا کردیم محو گنبدت بودیم باز
ما نفهمیدیم این نوع از کرم را هیچ وقت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت
سر ندارد طاقت ترک بدن را هیچ وقت
پای تا سر بهجتم در آستان قدس تو
غم نمی فهمد دلیل این سخن را هیچ وقت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پیش طبیب هستم و درمان نوشته است
درمان برای من رخ جانان نوشته است
فهمید بی قراری من علتش چه بود
دیدار روی ماه کریمان نوشته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم
همه اش کار خودت بود خریدار شدیم
خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همچو گیسوی کمند خویش بر بادم بده
یا مرا خاموش کن یا اذن فریادم بده
یا همین گونه قبولم کن که گردم عاشقت
یا بیا و راه و رسمِ عاشقی یادم بده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مطلع شعر اگر شاه خراسان باشد
واژه باید همه جا دست به دامان باشد
لطف این شاه گدا را سر و سامان داده است
پس غمی نیست اگر زلف پریشان باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید
دارو ؟ ... نه در این برگه دارو خانه بنویسید
مشهد - حرم یک عمر پشت پنجره فولاد
جای مُسکّن هم برایم دانه بنویسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن خالقی که بر تن بی روح جان دهد
مهر تو رایگان به دل خاکیان دهد
شخص کریم ، جودِ بلاشرط می کند
آری خدا هر آنچه دهد رایگان دهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوری از مقصد برای همْ مسیران بهتر است
پس مسافر گر کند قصد خراسان بهتر است
دوست دارم خاک ایران را ز جانم بیشتر
پیش من امّا شمال شرقی آن بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر
که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر
عرض حاجت می کنم آنجا که صاحبخانه اش
پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه غوغا می کند ، دل های ویران بیشتر
صحن را پر کرده امشب بوی باران بیشتر
یا تو داری می کشی شعر مرا سمت جنون
یا دل من می زند خود را به توفان بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیست گاهی ، هیچ راهی ، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما ، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن ، بعد از آن " یا هو " زدن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با تو هوای عالم امکان عوض شده
وجه خدا رسیده و انسان عوض شده
چندین هزار سال خراسان خرابه بود
با تو بهشت گشته ، بیابان عوض شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد
آبادی ما رو به فنا بود ، که دیدیم
از یمن قدم هات ، گلستان شده باشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روز تولدت به غلط روز دختر است
در اصل روز آمدنت روز خواهر است
شادند از حضور تو اهل جهان ولی
خوشحالی امام رضا جور دیگر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای روزهای تار ! ای شب های دور از ماه
ای بیقراری های دائم با دلم همراه
ای بغض هایی که می آیید از سفر ناگاه
باری اگر شوق سفر دارید بسم الله
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رضا نشست و به معصومه اش نگاه انداخت
چنان که چشمه ی ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از کریمان چون تقاضای کرم زیباتر است
عرض حاجت پای ایوان حرم زیباتر است
مِهر بعد از قَهر ، دارد حسّ و حال دیگری
در چنین وضعی ، کرم بعد از ستم زیباتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب که از شب های دیگر بیشتر مستم
از مغرب خورشید تا وقت سحر مستم
سر تا قدم شور اَستم و پا تا به سر مستم
من اوّل ذی القعده ها جوری دگر مستم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمری غبار حضرت معصومه ایم ما
تا در جوار حضرت معصومه ایم ما
هر چند بار حضرت معصومه ایم ما
در سایه سار حضرت معصومه ایم ما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آقای من تنها در این دور و زمانه
بار فراقت می کشم بر روی شانه
کاری ز دستم بر نمی آید ... ببخشید
جز این که صبح جمعه می گیرم بهانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عرش زیر علم توست اباعبدالله
فرش خاک قدم توست اباعبدالله
نه فقط دشت جگر سوخته ی کرب و بلا
همه عالم حرم توست ابا عبدالله
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم
پایم به سوی قبله ، لبم غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ ما را نیمه شب بر سینه می زد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از ﻻﻟﻪ ﻫﺎ حالا ﺑﻠﻮر آب رﻧﮕﯿﻦ اﺳﺖ
دﯾﮕﺮ ﺑﺮاﯾﻢ ﻃﻌﻢ ﺷﻮر آب ، ﺷﯿﺮﯾﻦ اﺳﺖ
پرواز کردن در حریم آسمان عشق
هر کس دﻟﺶ را زد ﺑﻪ درﯾﺎ آﺧﺮش اﯾﻦ اﺳﺖ
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در محضرت اصول صداقت به هم نخورد
جمله که هیچ واو روایت به هم نخورد
ای در خدا فنا شده ، بر دیدن شما
هفتاد سال پلک عبادت به هم نخورد