ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هرکس که حسّ و حال مرا درک می کند
این سوز بی زوال مرا درک می کند
کعبه که قرن هاست سیه پوش این عزاست
رنگ سیاه شالِ مرا درک می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هرکس که حسّ و حال مرا درک می کند
این سوز بی زوال مرا درک می کند
کعبه که قرن هاست سیه پوش این عزاست
رنگ سیاه شالِ مرا درک می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست
بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست
هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست
نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این ناله ها به درد ولایت نمی خورد
این چهره ها به نور هدایت نمی خورد
بیعت نمی کنند مگر با فریبشان
این دست ها به دست حمایت نمی خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست
حرف وفاداری ست امّا با وفا نیست
در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و بوی غربت
جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى حرمت قبله ی حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على ، ماه بنى هاشمى
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند
تا مرا در بدر و غرق تأثر کردند
کی گذارم که شود نقشه ی آنان عملی
گرچه بسیار در این باره تدبر کردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در وادی حسین مجال کلام نیست
غیر از کلام خون به مسیرش پیام نیست
با خون به صفحه ی عرفات دلم نوشت
راهِ وصال جز به شهادت تمام نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قهرمان عشق در چاه بلا افتاده است
کار مسلم وای دست اشقیا افتاده است
اشک جاری بر رخش شرح غمی پنهان دهد
گوشه ی غربت به یاد کربلا افتاده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با اضطراب و دلهره از روی بام ها
باشد از این سفیر به آقا سلام ها
در رو به روی دارالعماره ز کینه ها
باشد برای کشتن من ازدحام ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دعای دل شکستگان مگر اثر نداشته
کسی به ناله های او مگر نظر نداشته
شبیه آن کبوتری که بال و پر نداشته
شبیه آن مسافری که هم سفر نداشته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوفه بهر قتل من اصرار دارد یا حسین
کوفه بر بغض علی اقرار دارد یا حسین
کوچه های کوفه همرنگ مدینه گشته اند
درب های بسته چون دیوار دارد یا حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد
در بند کوفه نه ! که به بند شما بوَد
این خسته جان بی رمق کوچه گرد شهر
دلخوش به یک بگو و بخند شما بوَد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه گردی نکن حبیب خدا
میهمانی ؛ تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم
تو از این کوفه دست خط داری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فضای شهر مدینه دوباره روحانی ست
نماز پنجره هایش چقدر عرفانی ست
مگر چه عید بزرگی رسیده که امشب
در آسمان و فلک جشن نور افشانی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست خدا چو دست به سوی خدا گرفت
در اصلْ مصطفی ز علی اذن را گرفت
دیدند خواستگار علی بود ظاهراً
یک روح بود عشق ولی در دو تا بدن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان می خواند امشب قدسیان دف می زنند
حوریان کِل می کشند و خاکیان کف می زنند
شیر عاشق کش ! کدام آهو دلت را برده است ؟
تیغ مرحب جو ! کدام ابرو دلت را برده است ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جهان برای شکوفا شدن مهیا بود
و این قشنگ ترین اتفاق دنیا بود
که دست فاطمه در درست های مولا بود
به اعتقاد من اصلا غدیر اینجا بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با چه توجیهی مداد از هم نریخت ؟
هر قَدَر توضیح داد از هم نریخت
با وجودی که گذشت از جسم تو
از چه خاک و ابر و باد از هم نریخت ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاکستر وجود مرا می دهد به باد
سنگینی عزای تو یا حضرت جواد
تشنه ، میان خانه ی خود دست و پا زدی
یک جرعه آب ، همسر تو ، دست تو نداد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در این آشفته حالی در دل حجره قدم می زد
و تاریخ این سِری داغ عظیمی را رقم می زد
خدا باید تو را مدحت کند ، این کار شاعر نیست
چرا که دست و پا بسته ز تو شاعر قلم می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر همزبانی من
فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
و جنس درد تو از جنس روضه ی حسن است
غریب خانه ی خود ! ، غربت تو در وطن است
چگونه و به چه قیدی ؟ چه نام باید داد ؟
به ام فضل و به جعده اگر رباب زن است