ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است
یعنی که هرچه گریه برایت کنم کم است
شکر خدا که با همه ناقابلیمان
اشکی برای عرض ارادت فراهم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دریا به چشم گریه کنانت چو شبنم است
یعنی که هرچه گریه برایت کنم کم است
شکر خدا که با همه ناقابلیمان
اشکی برای عرض ارادت فراهم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی طبیعت فارغ از قال و مقالم بود
بال ملائک در عزایت دستمالم بود
پیش از شروع اشک عالم گریه می کردم
یادم نمی آید دقیقاً چند سالم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه آب بود نه آتش نه خاک بود نه باد
معلم ازلی یا حسین یادم داد
اگر که خاک در آستان او نشوم
تنم غبار هوا و سرم رود بر باد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر روزِ ما به یاد عزایت محرم است
هر لحظه یک هزاره غم و اشک و ماتم است
هر شب طواف دور مزار تو حج ماست
هر سال چشم ما به عزای تو زمزم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رمیده ایم بیا و شکار کن ما را
به نوکری خودت اختیار کن ما را
به پای آبله دار پیادگان حرم
بیا به کشتی عشقت سوار کن ما را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
پرواز با دو بال شکسته محال نیست
فطرس در این مسیر به ما یاد داده است
این که همیشه بال شکسته وبال نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هوای قلب حسینی ؛ دو چشم بارانی است
هوای میکده از نام دوست رحمانی است
گرفته شور محبت همه وجودم را
جدایی من و عشق حسین ویرانی است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گر چه اشک آب است قدرش از گهر بالاتر است
نزد اهلش قیمتش از سیم و زر بالاتر است
زندگی کردیم اگر چه با ابوحمزه ، ولی
روضه خواندن از مناجات سحر بالاتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیدید اگر که یکسره در کنج خلوتیم
غرق محبتیم ... به دنبال وصلتیم
هجران کشیده ایم ... گناهی نکرده ایم
از دوری نگار پر از درد غربتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمری ست کشیدم به دلم بار غمت را
عمری ست کشیدم سر دوشم علمت را
عمری ست به دل نقش نمودم به خط اشک
ای خون خدا شعر خوش محتشمت را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر کسی خواسته باشد به خدایی برسد
باید از کشتی تو راهنمایی برسد
نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی
بی تو جبریل محال است به جایی برسد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خانه ای که سر در آن جای چوب پرچم است
چارچوبش تکیه گاه بانویی قامت خم است
هم چو سلمان اندرونی رفتن این خانه ها
رزق هر کس نیست حرف محرم و نامحرم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زینتی بر دوش ختم المرسلینی یا حسین
دُرّی و بر شانه ی خاتم ، نگینی یا حسین
دامن تو دست آویز تمام انبیاست
پس برای انبیا حبل المتینی یا حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر روی دستم غیر خاکستر نیاوردم
شرمنده ام حالا که بال و پر نیاوردم
تو بی محلی کردی و من ریختم در خود
اما صدایش را همیشه در نیاوردم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر دلی جای تو دلدار نباشد ؛ دل نیست
با تو هر دل که بود زندگیش مشکل نیست
حاصل عقل بُود عشق و جنون میوه ی اوست
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
ناله و شِکوه حرام است بر عشّاق ولی
از فراق تو شکایت نکنم می میرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما را سری ست گرم هوای تو یا حسین
آن هم سری که گشته فدای تو یا حسین
با این که عافیت طلبی در مرام ماست
ما راست اشتـیاق بلای تو یا حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هر چه که بودم مرا خرید
مانند " جون "قبل محرم شدم غلام
مانند "عون " بعد محرم مرا خرید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل از گلم وا می شود در هر شب جمعه
غم از دلم پا می شود در هر شب جمعه
گل های اشکم با سلام گریه داری باز
تقدیم آقا می شود در هر شب جمعه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا میان روضه ات ما را مکان دادی حسین
دست ما گریه کنان برگ امان دادی حسین
تو نوشتی خواهرت هم پای آن را مُهر کرد
اشک دادی و به ما سود کلان دادی حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نامحرم آوردم دل و محرم گذشتم
بر دل نوشتم : " دوستت دارم ... " گذشتم
عشق است و عاشق هر چه دارد نذرِ عشق است
از مادرم ، دار و ندارم هم گذشتم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد عمری نوکری در حسرتم دیدار را
کار را ول کرده ام چسبیده ام دلدار را
من غلامی می کنم او خوب شاهی می کند
حق نگیرد از من این ارباب و این دربار را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشق تو دیوانه کرده عاشق دلداده را
بی اثر کرده شرابت مستی هر باده را
نوکرت هر کس که باشد ، بهترین عبد خداست
حُبّ تو تا عرش اعلی می برد افتاده را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در راه عشق رنج و بلا مزه می دهد
در سلک ماست بزم عزا مزه می دهد
ترجیح می دهم بشوم مبتلا ولی
چون نام تو دواست شفا مزه می دهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلبر شب ماه باشد ، دلربای من حسین
گر عقیق حُسن یوسف شد ، بُوَد معدن حسین
بی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم
گر به روز حشر بردارد قدم با من حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است
اشک ما گوهر رخشان یم عرفان است
به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم
خون پاک تو ، حیات دگر قرآن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تربتت خاکستر بی مایه را زر می کند
سنگ اسود را مثال در و گوهر می کند
حال ما خوب است ؛ اما پنج وعده در صلاه
حال ما را سجده بر خاک تو بهتر می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل می برد ز دست دو عالم لوای تو
آقای من تمام دو عالم فدای تو
من از ازل گدای در خانه ی توام
چشمم همیشه بوده به فضل و عطای تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که ادیان همه مدیون قیام تو شدند
انبیا نیز نمک گیر طعام تو شدند
کامشان خوب که با تربت تو شیرین شد
این چنین هر دو جهان نیز به کام تو شدند