ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تکامل دلِ زار من از کمال گذشت
سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تکامل دلِ زار من از کمال گذشت
سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
فارغ از خود کی کند ساز پریشانی مرا
بس بود جمعیتم کز خویش می دانی مرا
شبنم صبحم ، خیالم ، خاطرم ، شوقم ، دلم
ارتباطی نیست هرگز با گران جانی مرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عمه جان ، پای من و حال شما دیدنی است
دل خون ، پای برهنه ، چه سفر کردنی است ؟!
عمه جان ، موی من و روی شما سوخت ، ببین
کعب نی پیرهنم را به تنم دوخت ، ببین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تاب و تبم ، ذکر لبم هر دم رقیه است
زیباترین نامِ در این عالم رقیه است
از فتنه های این زمانه در امانم
تا آن زمان که محور دینم رقیه است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نوید وصل پدر را به کاروان می داد
به ماه ، ماه سر نیزه را نشان می داد
رقیه تولیت آستان رأس شریف
به ماه ، اذن زیارت در آسمان می داد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حسّی از عشق فراتر متولّد شده است
نور در قالب اَختر متولد شده است
جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است
ماه بانوی مُطهّر متولّد شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با طعم خنده های تو دنیا از این به بعد
نشناخت فصل فصل سر از پا از این به بعد
ای خوش به حال اهل مدینه که شد عیان
در چهره ی تو حضرت زهرا از این به بعد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مثل خماری که شدیدا در پی باده ست
پای قلم دنبال مدحش راه افتادهست
شهر مدینه مملو از باران رحمت شد
همچون حسین انگار قلب آسمان شاد است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن که مرا به اشک غمش استحاله کرد
دل را به فیض خون جگر دشت لاله کرد
با سر سپرده هاش مرا هم پیاله کرد
بر آستان خویش سرم را حواله کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه نان ، نه آب ، مرا دیدن پدر کافی ست
برای سوختن من همین شرر کافی ست
به جای زانوی بابا سرم به دیوار است
برای من غم دنیا همین قَدَر کافی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندگی گشته نفس گیر ، پدر
داغ تو کرده مرا پیر ، پدر
پیش تر چشم به راهت بودم
پس چرا آمده ای دیر ، پدر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گویا به سر رسیده غم انتظارها
از راه آمده است نگارِ نگارها
بابا خوش آمدی ، قدمت روی چشم من
چشمی که خون شده ز غم روزگارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مؤدب بودنش را از رباب آموخته
با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه از بوتراب آموخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با لب تشنه نگاهی پر تمنا می رود
ساحل چشمی به استقبال دریا می رود
با دعا چشم تری باشد یقیناً با شتاب
روی بال عرشیان تا عرش اعلا می رود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به آشنا نگه آشنا نمی افتد ؟!
چرا به ما گذر هل اتی نمی افتد ؟!
قسم به سوره ی یس ، به فجر و اعطینا
که لحظه ای دلم از تو جدا نمی افتد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد
صدای هق هق و اشکم دوباره توأم شد
بهشت روی زمینم تو بودی و رفتی
از آن به بعد دگر زندگی جهنم شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خیزران و بوسه بر دندان و لب ها خوب نیست
ما عزاداریم ، این بزم و طرب ها خوب نیست
در مذاق من که عطر سیب را حس کرده ام
بوی تند و تیز این ماءالعنب ها خوب نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا
تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا
رانده از شهر و بیابانم در این وادی ، که شد
پای با خار و جگر با نیش عقرب آشنا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دشمنان نقشه کشیدند و تفکر کردند
تا مرا در بدر و غرق تأثر کردند
کی گذارم که شود نقشه ی آنان عملی
گرچه بسیار در این باره تدبر کردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از نگاهت یک گلستان رازقی حاصل شده
آیه ی دلدادگی در شأن تو نازل شده
موج ها از خنده ات گرم تلاطم می شوند
عشق تو انگیزه ی آرامش ساحل شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
داشت آن روز زمین قصه ای از سر می خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
جهت دریافت کامل مراسم " شب هجدهم صفر هیات ریحانه الحسین " به ادامه ی مطلب مراجعه نمایید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اول شعر که یا رب بشود خوب تر است
عشق بازی به دل شب بشود خوب تر است
هر کسی در پی وصل است بگویید به او:
با توسل که مقرّب بشود خوب تر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره روضه ی با آب و تاب میگیرم
من از مراثی ام آخر جواب میگیرم
سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید
عزا برای تو با آفتاب میگیرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود