ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده ، بیا یار جانیام !
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمری ست عاجزانه پی آن نشانی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده ، بیا یار جانیام !
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمری ست عاجزانه پی آن نشانی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" خواب یاران " " استخوانِ در گلو " یعنی همین
غافلیم و حاصل دوری از او یعنی همین
عمرمان طی شد به فکر آرزوهای بلند
سُکر جهل آرزو در آرزو یعنی همین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر سینه ی خود می فشارم زانوی غم را
وقتی که بی تو باز می بینم محرم را
صاحب عزا با دست های خویش کوبیدی
بر روی دیوار کدامین خانه پرچم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آهی کشید گریه ی ما را درآورید
ما را کُشید و شالِ عزا را در آورید
ما داد مثل پیر جوان مُرده می زنیم
وقتی صدای گریه ی ما را در آورید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم بر سر بازار شما
تا شوم باز خریدار شما
باز هم با همه نالایقی ام
راهم افتاده به دربار شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای آخرین سلاله ی زهرا تبارها
ای وارث شکسته دل ذوالفقارها
بی تو چهار فصل دل من خزانی است
چشم انتظار آمدن تو بهارها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب تا سحر جز نام تو نجوا ندارد
کی گفته که عاشق شب یلدا ندارد ؟
دلداده تنها لذّتش دیدار یار است
وابستگی به لذّت دنیا ندارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست ... در اینجا کسی هوشیار نیست
تو دعامان می کنی ، ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بزم ماتم جدّت ، بیا اباصالح
شده محرّم جدّت ، بیا اباصالح
شعار صبح ظهور تو یالثارات است
به زیر پرچم جدّت ، بیا اباصالح
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا ای دلیل دعای همه
و مقصود آقا بیای همه
جدا هستی از ما و همراه ما
غریب همه آشنای همه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شود که مرا هم صدا کنی شب دوم
خودت بساط عزا را به پا کنی شب دوم
منی که توبه نمودم ز معصیت شب اول
چه می شود که برایم دعا کنی شب دوم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا بیا دلمان را تکان بده شب اول
بیا و رزق فراوان مان بده شب اول
همیشه شرط وصال شما طهارت نفس است
برای توبه نمودن زمان بده شب اول
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم سراغتان ، با همین سلام ها
آمدم بخوانمت ، با همین کلام ها
دست روی سینه خم ، می دهم سلامت ای
سید رکوع ها ، حضرت قیام ها !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟ چرا آب به گلدان نرسیده است ؟ چرا لحظه ی باران
نرسیده است ؟ به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است و هنوزم که هنوز است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در انتظار تو چشمم پر آب شد شب سوم
نیامدی جگر من کباب شد شب سوم
اگر غلط نکنم هر دومان بناست بسوزیم
دلم ز داغ عظیمی مذاب شد شب سوم