ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه با وقار از آن ازدحام برمی گشت
نبرد تن به تنش شد تمام برمی گشت
عموی کوچک سادات ؛ حاجی عشق است
ز طوف صاحب بیت الحرام برمی گشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه با وقار از آن ازدحام برمی گشت
نبرد تن به تنش شد تمام برمی گشت
عموی کوچک سادات ؛ حاجی عشق است
ز طوف صاحب بیت الحرام برمی گشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند
گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غصه ها را که می برم از یاد
می شود خانه ی دلم آباد
واژه در واژه میزنم فریاد
شب میلاد او مبارک باد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب برای عرض ارادت به محضرت
زانو زدم به رسم ادب در برابرت
جاری شده ست مدحیه ات بر زبان من
مستم دوباره از نفحات معطرت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشمه ی عشق که جوشید خدا لب تر کرد
بانی خلق جهان را نفس کوثر کرد
هر چه جوشید علی بود ؛ علی بود و خدا
نمک سفره ی این طائفه را حیدر کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مظلب
یک کوزه ی بی آب ، از دریا چه میداند
یک مشت خاک از غربت صحرا چه میداند
یک سائل بیچاره از آقا چه میداند
از چهارده خورشید عقل ما چه میداند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باز هم شهر نبی معدن اسرار شده
غنچه ای با برکت هدیه به گلزار شده
باز هم نام علی بر لب آقا گل کرد
باز هم حضرت ارباب پسر دار شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روشن تر از روز است خیلی بامرامند
وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
الحق که آقازاده ها یک یک امیرند
الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
جهت دریافت کامل مراسم " شب هجدهم صفر هیات ریحانه الحسین " به ادامه ی مطلب مراجعه نمایید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم تو سینه به سینه به این هزاره رسید
به گوشه گوشه ی عالم به هر کناره رسید
پدر که خون تو را رو به آسمان پاشید
غمت به ماه و به خورشید و هر ستاره رسید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شبیهِ هر چه که عاشق، سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیتِ تو از پیکـرت جدا شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیزه ای از گلوی یک غنچه
از سه جا انشعاب می گیرد
از یکی خون و از یکی شیر و
از یکی سهم آب می گیرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
این طفل که لب تشنه ی یک قطره ی آب است
یک قطره اشکش رزق صد جام شراب است
کرببلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است
از حرم طفل ربابِ تازه ای برخاسته
شال بسته ، با نقاب تازه ای برخاسته
گرچه افتادند روی خاک ها خورشیدها
تازه مغرب ، آفتاب تازه ای برخاسته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تبسم کن جواب خنده ی جان پرورت با من
خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من
نه تنها می کنم تشییع جسمت را به تنهایی
که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت
از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت
خوابید ، لیک آن روز با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات