ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش ، آتش به ما سوا می زد
به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شِکوه نداشت
و لیک داد ، ز بیداد آشنا می زد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای خداوند ادب ، بنده ی عشق
کشته ی مهر و وفا ، زنده ی عشق
ادب و عشق و وفا ، مرهونت
همت و جود و سخا ، مدیونت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مگو بدن ، ز تن جبهه جان در آوردند
به جای اشک ، جگر از نهان در آوردند
وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین
ز دشت لاله ز بس ارغوان در آوردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند !
بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت
که دو تا قامت محبوبه ی یکتا کردند !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه چون پروانه ام کز سوز غم بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یافتم میقات من پشت دَر است
حفظ «رب البیت» از حج برتر است
رَمی شیطان کردم از امر جلیل
تا بگیرم کعبه از اصحاب فیل
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
علی که آینه ی روشن خدای تو بود
همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق ، از برای تو بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شد ؟ گر مرا با غربت خود آشنا می کرد
چه میشد سفره اش گر ، گل برای غنچه وا می کرد
چرا می کرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچه های خود جدا می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بُرد در شب تا نبیند بی نقاب
ماه نورانی تر از خود ، آفتاب
بُرد در شب پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب ، نام شب شد ننگ شب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه ها بگذاشتند
هفت تن ، دنبال یک پیکر ، روان
وز پی آن هفت تن ، هفت آسمان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه غم گر هر کسی از من به جز غم رو بگرداند
مبادا از سرم رو کاسه ی زانو بگرداند
رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم
به بستر ، او مرا زین سوی ، بر آن سو بگرداند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای شمع سینه سوخته ی انجمن علی
تقدیر توست سوختن و ساختن ، علی
ای رهبری که منزوی ات کرده جهل خلق
ای آشنای درد ، غریب وطن علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه ی حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سر من مستدام کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل ، بر من و جوانی من گریه می کند
بلبل به خسته جانی من گریه می کند
از بس که هست غم به دلم ، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا علی ماهش به سوی قبر بُرد
ماه ، رخ از شرم ، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نورها ، از پرتو روبند توست
آفتاب خانه ام ، لبخند توست
دید شرح حال او ناگفتنی ست
ای زبانم لال ، زهرا رفتنی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریب وار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل ، غمی دگر رسد از راه
ز خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم
خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم
تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید
خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم