متن شعر در ادامه ی مطلب
آمده در گذرش باز کسی ، آلوده
عاشقی ، در به دری ، مستحقی فرسوده
بی سبب نیست که شد خاطر من آسوده
چون که هاتف سحر روز ازل فرموده
بنشین بر سر این سفره اگر گمراهی
راه گمکرده بیا بر در باب اللهی
دستمان از جگر نخل ثمر می چیند
پایمان را علی از کوی و گذر می چیند
روزی سائل خود را دم در می چیند
نان و خرما که سر سفره پدر می چیند
بنشین با پدر خاک نداری راهی
راه گمکرده بیا بر در باب اللهی
فکر کن محشر کبری است علی هست و بتول
روضه بر پا شده با رخصت چشمان رسول
اشک ها می کند از روزنه ی چشم حلول
تا شود روضه ی بر پا شده در عرش قبول
ای که تا صبح قیامت پِیِ ثاراللهی
راه گمکرده بیا بر در باب اللهی
بعد از آن روز که شد روضه ی محرابی ، سر
عمرها می شود از غربت اربابی ، سر
می رسد بعد به سر نیزه ز هر بابی سر
می شود وارد محشر تنی اما بی سر
می کشند آه ملائک پی زهرا ، آهی
راه گمکرده بیا بر در باب اللهی
صحنه ای باز مجسم شده است از گودال
کاش می داد یکی بر تن ارباب مجال
پشت هم نیزه پران بود که می زد در خال
ضربه می خورد لبی تشنه و می رفت از حال
مادرش گفت چه از پیرهنش می خواهی
راه گم کرده بیا ، بر درباب اللهی