ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی سیب سرخ دارد می وزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل می برد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد می پرد در کربلا
وا شگفتا فرق اکبر تا دهان وا می کند
نعره ی الله اکبر می کشد در کربلا
هر شب جمعه زنی می آید و از چشم هاش
عطر یاس سرخ و تازه می چکد در کربلا
هر شب جمعه زنی با پهلوی گل کرده اش
دور گودال پر از خون می دود در کربلا
جمعه شب تا آسمانش می برند اما... ولی
قلب خود را باز هم جا می نهد در کربلا
قلب او توی ضریح زخمی شش گوشه ای
با تمام عشق دارد می تپد در کربلا
بوی سیب سرخ می آید گمانم باز هم
شمر دارد سینه ای را می درد در کربلا