ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند ، ترا پرده دار
اُمِّ اَب و بضعه ى خیر الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام
خوانده خدا ، عصمت کبرى تو را
گفته نبى ، اُمِّ ابیها تو را
چیست حیا ؟ ریشه ى دامان تو
کیست ادب ؟ بنده ى فرمان تو
وقت خوشت ، وقت مناجات توست
شاد ، پیمبر ز ملاقات توست
کس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و همسر و یزدان تو
هم ز پى عرض ادب ، گاه گاه
یافته جبریل در آن خانه ، راه
مکتب تو ، مکتب صدق و صفا
خانه ى تو ، گلشن مهر و وفا
نیست عجب گر به چنین مکتبى
تربیت آموخته ، چون زینبى
اى پدرت رحمةُ للعالمین
مرحمتى کن به منِ دلْ غمین
من که ز احسان تو شرمنده ام
دست به دامان تو افکنده ام
قدر تو یا فاطمه ! نشناختند
بر حرم حرمت تو ، تاختند
تا که صنم جاى صمد نصب شد
حق تو و همسر تو غصب شد
حاصل آن طرح که بس شوم بود
قتل تو و محسن مظلوم بود
شد سبب قتل تو بى اختلاف
ضرب در و ضربت سخت غلاف
اى شده محروم ز ارث پدر
عالم و آدم ز غمت خونْ جگر
عصمت یزدانى و معصومه اى
زوج تو مظلوم و تو مظلومه اى
داغ غمت بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو ، مستور ماند
فاطمه ! اى آن که خرد مات توست
چشم "مؤیّد" به کرامات توست