ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دیوان شاعران همه از عشق دم زدند
یعنی برای شرح نگاهش قلم زدند
بدکاره هم به یُمن سجودش انابه کرد
بعدش غزل غزل همه حرف از صنم زدند
این نسل خانواده ی سادات موسوی است
در گوشه و کنار دل ما حرم زدند
فرصت به لب گشودن سائل نمی دهند
جز خاندان او همه لاف کرم زدند
خلوت نموده ... درنظرش حاجت همه است
با تازیانه خلوت او را به هم زدند
زندان تنگ ، پای شکسته ، تنی نحیف
با کثرت مصائب او آتشم زدند
تنگ غروب روضه ی او کربلاست پس
او را غروب بیشتر از صبحدم زدند
باب الحوائج است که باران اشک هاش
حرف از علی اصغر و دست قلم زدند
خیلی شبیه جد غریبش شهید شد
حتی به فرض این که به او زخم کم زدند
سندی و شمر بالاخره هم قسم شدند
با قتل صبر کشتن او را رقم زدند