ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شهپر جبریل در صحن و سرایت ریخته
کهکشان ها چون غباری در هوایت ریخته
ماه ، شمع روشن شب های عرش خاکی ات
بـوسه ی خورشید هم پایین پایت ریخته
بر مدار گیسوانت نُه فلک در گردشند
حجمی از هفت آسمان زیر عبایت ریخته
یک نگاهت اوج معراج تمام انبیاست
آیه آیه نور بین چشم هایت ریخته
هستی و دار و ندارم نذر تو وقتی خدا
هستی و دار و ندارش را برایت ریخته
داس آتش خِرمن جانِ تو را سوزانده با
تاول زهری که بر آیینه هایت ریخته
میم مثل " مادری " و چند نقطه ، روز و شب
کوچه ای در گریه های بی صدایت ریخته
بردنت با دست بسته ، بی عمامه ، بی عبا
داغ بابایت علی در روضه هایت ریخته
لحظه های آخری که تشنه لب جان داده ای
ناله های " العطش " از کربلایت ریخته