ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است
او سنگِ ما را نیمه شب بر سینه می زد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است
علمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی کران بی کران است
از دیگران هر چند که خیری ندیده
اما همیشه او به فکر دیگران است
در خانه ی خود نیز امنیت ندارد
آن خانه ای که هر دو عالم را امان است
در شعله ی آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتی او برای اهل خانه ست
ای کاش دنبالش یکی دیگر می آمد
زیرا که این نامرد خیلی بد دهان است
از بس که پشت مرکب آقا را کشیدند
از چشم هایش اشک و از پا خون روان است
آنقدر دستش را کشید ، آقا زمین خورد
می خواهد او برخیزد اما ناتوان است
اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشکش برای زجرهای کاروان است
با این نفس ها که به سختی در می آیند
ذکرِ لبش ای وای ، ای وای عمه جان است
هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است
در روز هم باید به دنبالش بگردیم
قبر غریبش بس که بی نام و نشان است