ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیزه را سرور من بستر راهت کردى
شام را غلغله ی صبح قیامت کردى
بر لب تشنه ات آن روز اشارت مى کرد
خاتمى را که در انگشت شهادت کردى
عقل مى خواست بمانى به حرم اما عشق
گفت بر نیزه بزن بوسه اجابت کردى
بانگ لبیک که حجاج به لب مى آرند
آیه هایى است که بر نیزه تلاوت کردى
اکبر و قاسم و عباس کجایند کجا
عشق چون این همه را بردى و غارت کردى
چیست در تو ؟ همه امروز تو را مى جویند
اى تن بى سر سرور چه قیامت کردى
باز من ماندم و صد کوفه غریبى هیهات
گرچه آزاد مرا تو ز اسارت کردى