ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از بد حادثه اینجا وسط هلهله ها
عشق مانده تک و تنها وسط هلهله ها
ذره ذره بدنش روی زمین می ریزد
مردی از عالم بالا وسط هلهله ها
جگر و زهر دوباره تنشان خورده به هم
چه بساطی شده برپا وسط هلهله ها
باز هم دست زمان پنبه به گوشش کرده
داد غربت نزن آقا ! وسط هلهله ها
و جهان کوری اش انگار که مادر زادی ست
چون رها کرده شما را وسط هلهله ها
عمه ات را تو صدا کن ، ولی اینقدر نگو
" جگرم سوخته بابا " وسط هلهله ها
وارث آینه ها ، آب شدی ، افتادی
تشنه لب " حضرت دریا " وسط هلهله ها
بین حجره چقَدَر بوی عطش پیچیده
تازه شد روضه ی سقا وسط هلهله ها
مشک ، یک تیر سه شعبه و کمی بعد از آن
آمده حضرت زهرا وسط هلهله ها