ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم
مدافع حرم عمه جانشان باشم
خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال
شعاعی از قمر خاندانشان باشم
نبرده رنج ، چه گنجی به من عطا گشته
همین که کلب در آستانشان باشم
خدای ، روزی من را چنین مقدر کرد
که ریزه خوار شب و روز خوانشان باشم
میان باغ ، مرا میل غنچه گشتن نیست
خوشم که خار گل بوستانشان باشم
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد ، آزادند
غلام همت پیر و جوانشان باشم
پناه عالمیان را به من نیازی نیست
به شام آمده ام در امانشان باشم
به شام آمده ام کفتر حرم گردم
همیشه گوشه ای از آسمانشان باشم
و هست آرزویم لحظه ی شهادت را
کنار مادر قامت کمانشان باشم
و بعد پیکر من را سوی نجف ببرند
که زائر پدر مهربانشان باشم