ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هستی بدون گوهر مهرت بها نداشت
دیگر چه داشت حضرت حق ، گر تو را نداشت ؟
گلخانه بود اگر همه عالم بدون تو
ویرانه بود بی گل رویت ، صفا نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هستی بدون گوهر مهرت بها نداشت
دیگر چه داشت حضرت حق ، گر تو را نداشت ؟
گلخانه بود اگر همه عالم بدون تو
ویرانه بود بی گل رویت ، صفا نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم تا غم یار است از غم خیر دیدیم
از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم
هر وقت دم دادیم تو بر ما دمیدی
مابین دم دادن دمادم خیر دیدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره تشنه ی جام وصال آمده ام
به کیل خالی و دست سؤال آمده ام
شمیم وصل تو هیهات از سرم برود
خمار رایحه ی لا یزال آمده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شد و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در تشنگی سراب به دردی نمی خورد
تنها خیال آب به دردی نمی خورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمی خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غمگین تر از پاییزم و ابر بهارم
از من گرفته کربلا دار و ندارم
ماندم تک و تنها در این شهر مدینه
رفته است دیگر دلخوشی از روزگارم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گران در به درم را بیاورید
اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان ، جگرم را بیاورید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این روزها پر از تب مولا کجایی ام
اما هنوز کوفه ای از بی وفایی ام
ای زخمی از دورویی من! دوست دارمت
در گیر و دار تیرگی و روشنایی ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذکر مصیبت میکند : الشام الشام
تا یاد غربت میکند : الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را
یک جا روایت میکند : الشام الشام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم سراغتان ، با همین سلام ها
آمدم بخوانمت ، با همین کلام ها
دست روی سینه خم ، می دهم سلامت ای
سید رکوع ها ، حضرت قیام ها !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست
جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست
پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد
ما هم دلمان سوخته ، این کم خبرى نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تشنه که افتاده ای از مرکب عالی
افتادی و شد خاک ز شانت متعالی
ای کوه، عقیق است روان از جلواتت
یا خون شریفت زده بیرون ز زلالی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان عالم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمی دهم به سرور بهشت این غم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوی سیب سرخ دارد می وزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل می برد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد می پرد در کربلا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بازار اگرچه پر شده از سم فروش ها
اما دلم خوش است به مریم فروش ها
شاد از خریدن غم عشقم ولی دریغ
غمگینم از تجارت ماتم فروش ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
دخیل بسته ام امروز هم به پیرهنت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجه میزنی
همراه اشک و سوز جگر ضجه میزنی
سجاد خانواده ای و وقت نافله
بر آخرین نماز پدر ضجه میزنی
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد
او سید البکاء حسینیه ی خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر