ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
شادم که در حریم تو افتاده بار من
آیا شود ز لطف خریدار من شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
شادم که در حریم تو افتاده بار من
آیا شود ز لطف خریدار من شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرید و زائرت از هر نژاد است
خودش روز است و با شب در تضاد است
مگر شمس جمال تو که این دل
به این خورشیدها بی اعتماد است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل می کنم از آن که دل از تو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بی دلم کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روز ولادت تو غزل آفریده شد
مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد
پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی
از برق چشم هات زحل آفریده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نخل زردم جوانه می خواهم
کفترم آب و دانه می خواهم
بر فراز مناره های حرم
گوشه ای باز لانه می خواهم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد
آب حرم رسید ، شفا نیز داده شد
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل می کند بهار تو در باغ سینه ها
پر می شود ز باده ی تو آبگینه ها
نقاره می زنند به بامت فرشتگان
حتما شفا گرفته ز دست تو سینه ها
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هست از شوقِ چشم دلبر ما
میل پرواز اگر که در سرِ ما
نزد گنبد طلای شمس شموس
پشت بام پُر از کبوتر ما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای که چون من هزارها داری
آسمانی پُر از دعا داری
دست هایم دخیلتان هستند
بس که دستِ گره گشا داری