ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گِلمان ساخته از تربت بُستانت شد
روحمان خلق ز انوار فروزانت شد
عقل می خواست تقابل بکند با عشقت
بی خبر از همه جا آمد و حیرانت شد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش ... صدایش ... گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه تنها من ز خاک تو شرف دادم ولادت را
هما هم می برد از سایه ی امنت سعادت را
خورَد تیر هلاکت کفتری که جلد بامی نیست
من و ترک حرم ؟ یا رب مخواه این ترک عادت را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ماییم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه