متن شعر در ادامه ی مطلب
دلبری که خرید دل ها را
تا نگاهش کشید دریا را
آسمان داشت میل عطر زمین
و زمین داشت میل بالا را
پر پرواز من شکست امروز
تا بگیرد شفای فردا را
فطرسانه دخیل می گیرم
پر قنداق طفل زهرا را
کودکی آمده رقم بزند
سهم دیوانگی دنیا را
عقلم از اختیار ساقط شد
مثل مجنون که دید لیلا را
می رود تا به آسمان فریاد
آسمان نه، بگو حسین آباد
شب تاریک در به در شده است
روشنی آمده سحر شده است
گفته پیغمبر از حسینم من
جمع ما هر دو یک نفر شده است
فاطمه مادرانه می خندد
مرتضی باز هم پدر شده است
با بغل کردن حسین خودش
بین خانه حسین تر شده است
لب او را چقدر می بوسد
آتش شوق بیشتر شده است
کوری چشم مردمان حسود
دومین طفل هم پسر شده است
بوی کرب و بلا گرفته زمین
در مدینه نزول عشق ببین
به سر زلف تو گرفتارم
از همان کودکی تویی یارم
تا زمانی که سر به تن مانده
به دم تیغ تو بدهکارم
به هوای تو می پرم امشب
و به سودای تو سری دارم
منتظر مانده ام اشاره کنی
تا سرم را به تیغ بسپارم
من یکی از رعیتان توام
سالیانی ست این شده کارم
که برای تو سینه زن باشم
در فراق تو اشک می بارم
تو حسینی و تکیه گاه منی
فصل بارانی نگاه منی
دل من تا که مبتلای تو شد
به تو وابسته شد گدای تو شد
هرچه در چنته داشت نوکر تو
به خدا خرج کربلای تو شد
مادرت گریه کن صدایم کرد
ابر چشمان من برای تو شد
آمدی خانه شد حسینیه
خانه دلگیر ماجرای تو شد
بوی گودال خانه را پر کرد
صحبت از درد و غصه های تو شد
از همان روز قاتل مادر
غم انگشتر و عبای تو شد
قسمت این شد بدون پیرهنی
بین گودال دست و پا بزنی