متن شعر در ادامه ی مطلب
لال بودم مرا زبان دادند
منِ افتاده را توان دادند
زیر خورشیدِ گرمِ روزِ الست
مانده بودم که سایبان دادند
اِزدحامی عجیب بود امّا
به من از آن همه مکان دادند
خواستند کار عشق را بینند
حال و روزِ مرا نشان دادند
مثلِ آتش شدم مرا سوزاند
به دلم تا حسین جان دادند
نه که مجنون نه مثلِ فرهادم
خوش به حالم حسین آبادم
اوّل عشق شور شیرین است
بعد از آن روزگار غمگین است
تا که عاشق شدم همه گفتند
روی پیشانیت چرا چین است؟
روز اوّل که دیدمش گفتم
آنکه روزم سیه کند این است
جگرم را هر آن که دید گریست
گفت این ارثِ یاسین است
حا و سین ، یا و نون مرا دریاب
که سرم روی شانه سنگین است
حا و سین ، یا و نون مرا کُشته
شکر حق این جنون مرا کُشته
از جمالت بهار می ریزد
از جلالت وقار می ریزد
حرف اصلاً نداری و از هر
خطبه ات اعتبار می ریزد
لحظه هایی که تیغ می گیری
عرق از ذوالفقار می ریزد
چقدر سر به زیر پایت هست
تار و مار شکار می ریزد
چشم زینب به گیسویت حیران
چه خوش این آبشار می ریزد
شب پروانه است ، بسم اله
هر که دیوانه است، بسم اله
با تو این آسمان نگین دارد
و خدا با تو هم نشین دارد
تو علی هستی و علی با تو
دست حق را در آستین دارد
تو علی هستی و علی وقتی
می زند تیغ ، آفرین دارد
تو علی هستی و علی یعنی
از رجز خوانی اش زمین دارد
می زند چرخ گردِ خود هر روز
که علی ضربِ آتشین دارد
نام تو فاطمی است هم علوی
که همان دارد و همین دارد
فاطمه هم حسین می خواند
زیر دین کسی نمی ماند
در دلم درد بی شماری هست
چند وقتی است روزگاری هست
قسمتم نیست کربلا بروم
این چه غم این چه انتظاری هست
پلک هایم به کار می آید
به ضریح نواَت غباری هست
سنگ فرش حرم بگو آیا؟
قسمتم از تو یک مزاری هست
سفره ات گرم می کنم بَلَدم
خوشی من همین نداری هست
تو که می خواستی مرا بکُشی
کاش می شد به کربلا بِِکُِشی
تا گدایانِ پُشتِ در داری
تا که هستیم درد سر داری
عقل می خواست تا حرم برود
عشق پرسید بال و پر داری؟
دستت از پشتِ در برون آمد
خوب از شرم ما خبر داری
پشتِ در آمدی ولی دیدم
که تو هم دست بر کمر داری
ارتباطیست از تو با جگرم
چقدر زخم بر جگر داری
تو همه باورِ اباالفضلی
سومین حیدر اباالفضلی
تا نفس هست و تا سلامی هست
بال پرواز هست و بامی هست