متن شعر در ادامه ی مطلب
اگر از کوی تو ای دوست برانند مرا
باز آیم به خدا گرچه نخوانند مرا
دارد میان هیئت خود گریه می کند
بر آن چه آمده به سرش گریه می کند
با بچه های در به درش آه می کشد
مشعل به دست ها وسط خانه ریختند
یک عده بی حیا وسط خانه ریختند
تا این که بی هوا وسط خانه ریختند
اموالِ خانه را وسط خانه ریختند
از زیر پا آمد و سجاده را کشید
این پیرمرد خسته ی افتاده را کشید
آرام تر هنوز عبا برنداشته
این مرد سالخورده عصا برنداشته
نعلین خویش را به خدا برنداشته
عمامه را زخانه چرا برنداشته
او را کشان کشان وسط کوچه می کشند
در پیش این و آن وسط کوچه می کشند
می گفت بین آتش امام ، آه عمه جان
افتاده بود یاد خیام ، آه عمه جان
می ریخت شعله از سر بام ، آه عمه جان
صادق آل عبا ، کشته ی زهر جفا