متن شعر در ادامه ی مطلب
آتش گرفته آن چنان پا تا سر من
سوزد به حال زارم امشب بستر من
درد چهل ساله خداوندا دوا شد
زهر حلائل عاقبت شد یاور من
می سوزم و می گریم اما جای اشکم
خونِ جگر می ریزد از چشم ترِ من
ای کاش فرزندم نبیند وقت غسلم
دارد هنوز هم یادگاری پیکر من
بعد از گذشت سال ها نقطه به نقطه
زخمیِ شلاق است از پا تا سر من
این لحظه ها وقت مرور خاطرات است
برپا شده چه روضه هایی در برِ من
یادم می آید کربلا و باغ خونین
خاک زمین و لاله های پرپر من
یادم می آید اشک و زاری رباب و
غارتگری و نبش قبر اصغر من
دیدم عبای دوش بابایم شد آن روز
تابوت سرخ تکه های اکبر من
وای از سپاه کوفه و حمله به خیمه
خار بیابان بود و پای خواهر من
سنگین تر از این غصه بر روی دلم نیست
نامحرمان و عمه ی بی معجر من
ای کاش می شد که مرا از روز اول
دنیا نمی آورد هرگز مادر من