متن شعر در ادامه ی مطلب
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بُرده است تا دیار گرفتارها مرا
رویای یوسفانه ی دیدارت ای عزیز
آواره کرده در دل بازارها مرا
با یک کلاف کهنه از این عبد رو سیاه
قابل بدان میانِ خریدارها مرا
ای گل ببین که دوری نرگسِ رُخَت
یک عمر کرده هم نفس خارها مرا
در ساحل نجات تو پهلو گرفته ام
سیلِ گناه برده اگر بارها مرا
این هفته هم گذشت چنان هفته های قبل
بی تاب کرده قصه ی تکرارها مرا
یادِ لبان خشک و ترک خورده ای مدام
برده به کربلا دم افطارها مرا