متن شعر در ادامه ی مطلب
شوقی درون سینه برای وصال نیست
راهی که می رویم به سوی کمال نیست
اشک بدون سوز جگر چاره ساز نیست
آب میان برکه همیشه زلال نیست
این انتظار های بدون مجاهده
باب فرج نمی شود و جز وبال نیست
ما عاشقیم و چشم به راهت نشسته ایم
مشتی توهم است و ورای خیال نیست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟
راحت نشسته ایم و ز غیبت ملال نیست
دل پر شده ز مهر بتان و از این به بعد
دیگر برای درک حقیقت مجال نیست
تنها عنایت تو مرا می دهد نجات
بی لطف بی نهایت تو سوز و حال نیست