متن شعر در ادامه ی مطلب
ناگهان تا که چشم وا کردم
ماه مهمانی خدا آمد
به سر سفره ی کرامت دوست
شاه آمد اگر گدا آمد
دیدم این جا میان مهمان ها
آمده هر که آبرو دار است
بین این بندگان خوب خدا
چه کند آنکه خود گنه کار است
پشت مهمانسرای تو ماندم
پشت در جای بی سر و پاهاست
من همان بِه که پشت در باشم
آگهم جای من نه این جاهاست
نه که من آمدم به سوی تو باز
مثل هر بار آمدی یا رب
گر چه دیدی تو زشتی من را
فرصت توبه دادی اَم امشب
اگر این گونه هم دهی راهم
باز هم آبروی من برود
مپسندی که بر زبان همه
ای خدا گفتگوی من برود
نه لباسی برای مهمانی
نه دگر قرب و عزتی دارم
بعد یک سال تازه آمدهام
من هم آیا فرصتی دارم دارم؟
گیر کردم میان برزخ خود
نه ره چاره دارم و نه کسی
حاصلم را تباه میبینم
چه کنم گر به داد من نرسی؟
غرق در ماتم خودم بودم
به دلم باز شور و شین آمد
مانده بودم غریب که ناگه
رحمت واسعه ، حسین آمد
با حسین آبرو گرفتم من
زشتی دل دوباره زیبا شد
عزتم داد و اعتبارم داد
نوکرش هر که گشت آقا شد
دست من را گرفت و گفت بگو
یاعلی و ز جای خود برخیز
ای ز سنگ گنه زمین خورده
حال بر روی پای خود برخیز
هر که با ذکر یا علی برخواست
تا قیامت ز پا نمی اُفتد
هر که با مرتضی علی آمد
پس ز چشم خدا نمی اُفتد