ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای زلف خون فشان تواَم لیله البرات
وقت نماز شب شده حی علی الصلوه
برخیز روی نیزه ببین صف کشیده اند
پشت سرت تمامی ذرات کاینات
خود جاری وضوست ولی در نماز عشق
از مشک های تشنه وضو می کند فرات
توفان خون وزید سرکیست در تنور ؟
خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات
بین دو نهر خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از کفت ای چشمه حیات
ما را حیات لم یزلی جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتیم در ممات
عشقت کشاند باز به دریای خون مرا
وقت است تیغ آورد از خود برون مرا
خون می رود هنوز ز چشم تر شما
خیمه زده است ماه به گرد سر شما
آن زخم های شعله فشان هفت اخترند
یا زخم های جسم علی اکبر شما ؟
آن کهکشان شعله ور راه شیری است
یا روشنان خون علی اصغر شما ؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه نشان داشت کربلا
گل کرد نور واقعه در خنجر شما
با زخم خویش بوسه به محراب می زدید
زان پیش تر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه یاد ز اصحاب می کنی
بر نیزه ، شرح سوره ی احزاب می کنی