متن شعر در ادامه ی مطلب
این که بر دوش خودش کوهی ز عصیان می کشد
خویش را در سایه سار اسم رحمان می کشد
من همین اندازه که هستم کنارت کافی است
طفل مهجور از پدر رنج فراوان می کشد
یا رب از ستاری تو کس گناهم را ندید
بنده هر چه بد کند حق پرده بر آن می کشد
من کنون کاری نکردم خیر می بخشی به من
میزبان اینجا همیشه جور مهمان می کشد
نعمتی را که تو دادی کرده ام صرف گنا
بس عقوبتها که این بنده ز کفران می کشد
تو مرا خواندی ولی من رو گرداندم ز تو
آن سیه بختم که رو از لطف می کشد
نا امید از بخشش تو نیستم پس آمدم
تو نه آنی که ز دست خلق دامان می کشد
جرم ما پیش عفو تو نمی آید به چشم
منت لطف تو را این بنده از جان می کشد
آن خدایی را که من بشناختم در روز حشر
گر حسابی هم کشد از ما به پنهان می کشد
لحظه ی مردن ندارد واهمه آن کس که او
انتظار مقدم شاه خراسان می کشد
کار العفو مرا ذکر حسین جان می کند
حق به عشقش بر گناهم خط بطلان می کشد