ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ره به سوی تو به جز خوف و رجا نیست که نیست
توشه ی عبد به جز اشک و دعا نیست که نیست
دعوت از اهل گنه شد که بیایید همه
بهتر از این خبری بر فقرا نیست که نیست
لطف تو خوانده مرا ورنه خودت میدانی
بی سر و پا تر از این بی سر و پا نیست که نیست
با اشاره به سویم لب بگشودی که بیا
هیچ وقت روی لبان تو نیا نیست که نیست
باطن هر عمل خیر حسین است ، حسین
باطن روزه به جز حب شما نیست که نیست
بر کویرِ لبِ ما وقتِ اذان مغرب
برتر از ذکر حسین جان به خدا نیست که نیست
مجلس روضه ی تو جنت ما می باشد
جنت بی تو حسین غایت ما نیست که نیست
عاقبت سوی حریم تو پناهنده شوم
امن تر از حرم کرب و بلا نیست که نیست
نوکری حرمت پادشهی دو سراست
منصبی بهتر از این بهر گدا نیست که نیست
خُرده بر سینه ی عریان و رخ سرخ مگیر
درک وادی جنون بر عقلا نیست که نیست
در ته گودی گودال نکردی شِکوه
مسلخ عشق که با چون و چرا نیست که نیست
سینْ .... نونْ .... یاءْ .... و حاءْ .... بد به هَمَت ریخته اند
هر چه گشتم به خدا چند هجا نیست که نیست