ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب تا سحر یک ریز صحرا گریه می کرد
پیش از طلوع صبح ، فردا گریه می کرد
تقدیر می خواهد دلش فردا نیاید
آخر چرا دنیا سرا پا گریه می کرد
فردا چه روزی است در تاریخ عالم
یحیی برایش پیش ترها گریه می کرد
در آسمان خورشید دیگر خواهد آمد
بر روی نی این بار ، دنیا گریه می کرد
آخر چرا قابیلیان بی رحم هستید
وقتی سراسیمه ، اهورا گریه می کرد
دیگر چه می خواهید تا بیدار گردید
عالم نمی بینید آیا گریه می کرد
آزاده می بودید اگر ، دل رحم بودید
تیغ از تمامیِ زوایا گریه می کرد
سر از ذبیح قبله ی ایمان بریدید
وقتی که خنجر بی محابا گریه می کرد
شب با وجود زخم های بس عمیقش ...
باید ورق می خورد اما ... گریه می کرد