متن نوحه در ادامه ی مطلب
کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست
هر چه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست
موی من را دم دروازه به میخی بستند
همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست
زره ام رفت ولی پیرُهنم دست نخورد
روزی مسلمت انگار که عریانی نیست
دخترم را بغلش کن به کنیزی نرود
چه بگویم که در این شهر مسلمانی نیست
وای اگر یک نفر این جا تک و تنها گردد
آن قدر داغ ببیند که قدش تا گردد
به سرم آمده و باز همان خواهد شد
رسم این است و سرم سهم سنان خواهد شد
رسم این است که اول پر او می ریزند
بعد از او دور و بر پیکر او می ریزند
بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند
بعد از آن هم به سر خواهر او می ریزند
آخرش هم همه بر روی تنش می کوبند
نعل تازه زده و بر بدنش می کوبند