ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سکوت عقربه ها را زمان به وجد آمد
حضور سبز تو را آسمان به وجد آمد
قدم گذاشتی آهسته در دل دنیا
جهان به شوق در آمد، جهان به وجد آمد
همین که نام تو را بادها پراکندند
نه چشم و گوش ، که حتّی زبان به وجد آمد
اذان به نام قشنگت رسید و از هیجان
به گوش خویش شنیدم اذان به وجد آمد
ستاره ها که به پایت به سجده افتادند
از این خبر همه ی کهکشان به وجد آمد
کرانه های زمین از محبتّت پر بود
کران کران همه ی بی کران به وجد آمد
در انتظار تو خشکیده بود باغ جهان
تو آمدی و جهان ناگهان به وجد آمد