ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
"بدر" یادش مانده آن روزی که می لرزاندیش
آن رجزهایی که میخواندی و می ترساندیش
ذوالفقارت شکل "لا" با دسته ای کوتاه بود
"لا اله" آن روز در دستان "الّا الله" بود
"لا اله" آن روز جز سودای "الّا هو" نداشت
رویِ حق بی تیغِ تو بالای چشم ، ابرو نداشت
تیغ را بالا که بردی ، آسمان رنگش پرید
تا فرود آمد ، زمین خود را کمی پایین کشید
"حمزه" یک چشمش به میدان چشم دیگر سوی تو
تیغ را گم کرده است از سرعت بازوی تو
ذوالفقار آن گونه با سرعت به هر کس خورده است
مدتی مبهوت مانده تا بفهمد مرده است
خشمِ تو از رعدِ "یا قهّار" و "یا جبّار" بود
بعد از آن بارانِ "یا ستّار" و "یا غفّار" بود
بعد از آن باران ، عجب رنگین کمانی دیده ام
دیدهام نورِ تو را ، از هر طرف چرخیده ام
در ازل خندیدی و دامن کشیدی تا ابد
من تو را باور کنم یا "ما لَهُ کفواً احد" ؟
خطبههای ناتمامت را بیا کامل بگو
بی الف ، بی نقطه ، اصلا بی حروف از دل بگو
ساقی شیرین زبان ! حالا که خامند این لغات
این تو و این : فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
در دلم "قد قامتِ" عشقت قیامت میکند
قصّه ام را "بشنو از نی چون حکایت میکند"
باز هم حس میکنم حوض دلم دریا شده است
مثل این که "یا علی" هایم صد و ده تا شده است
"ما رَمَیْتِ" تیر تو زیباست ، بر دل می زنی
چون که از دل می زنی ، یک راست بر دل می زنی
تیر شعری می زنم اما هدف در دست توست
پادشاها ! مُهر ایوان نجف در دست توست