ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تنهاترین سردار، دیگر لشگرت نیست
تکیه بده بر نیزه ات، پیغمبرت نیست
یک گله گرگ تشنه آماده ست، اما
دیگر اباالفضلت، علیِ اکبرت نیست
آن قدر بوسیده تو را شمشیرهاشان
یک جای سالم مانده روی پیکرت نیست
گشتم تمام کربلا را… آه… اما
پیراهنی که داده بوده مادرت نیست
از کربلا تا کوچه قلبم ناگهان رفت
وقتی که دیدم گوشوارِ دخترت نیست
مهمان نوازی می کند الشام، الشام
گاهی سرت بر نیزه و گاهی سرت نیست