ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
هفتاد یهودی نه ، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه ی تو لحظه پایانی خود را
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را