ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بانو زبانزد است حیایی که داشتی
تاریخ ثبت کرده وفایی که داشتی
نازل شود به وحی خدا مدح وصف تو
با آن مقام پیش خدایی که داشتی
در آسمان حیدر و زهرا پریده ای
مهد کمال بود هوایی که داشتی
با حضرت عقیله ی صحرای کربلا
مشهور بود صدق و صفایی که داشتی
دیدند اهل کوفه که حیدر ظهور کرد
با خطبه ها و صوت رسایی که داشتی
دیدی مصیبتی که دگر کس نمی رسد
به ابتدای صبر و رضایی که داشتی
قربانیِ تو نزد خدایت قبول شد
یک عمر ماند رنگ حنایی که داشتی
ام البنین به شهر مدینه که روضه داشت
گل می نمود آه و بکایی که داشتی
با زینب و رباب فقط ناله می زدی
با خاطرات کرب و بلایی که داشتی
تقسیم شد میان اسیران اهل بیت
در شهر شام آب و غذایی که داشتی
حتی زن یزید لعین گریه اش گرفت
با دیدن خرابه و جایی که داشتی
عباس بود روی نی و بست چشم خود
وقتی که دید تاول پایی که داشتی
در خیمه های سوخته آمد چه بر سرت ؟
بعد از غروب و شام عزایی که داشتی
یاد صدای فاطمه افتاد پشت در
زینب شنید سوز صدایی که داشتی
شکر خدا نبود ببیند برادرت
بردند گوشوار طلایی که داشتی
شکر خدا نبود حسین تو بشنود
در زیر تازیانه نوایی که داشتی