ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه ی واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی ست که در قالب من ریخته اند
ما دو تا آینه ی روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم
ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه ، در گریه نبینند تو را خواهرها
از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری
حاضرم دست به گیسو بزنم ، رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم ، رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم ، رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم ، رد نکنی ؟
تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد
دلم آشفته و حیران شد و ... حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و ... حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و ... حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و ... حرفی نزدم
بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند
نذر خون جگرت باد ، جگر داشتنم
سپر سینه ی تو "سینه سپر " داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم
سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست
راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
... دست خالی اگر از محضر تو برگردند
دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ، کمرم می بندم
تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
به خدا از همه غیر از تو جگردارترم
امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
به خداوند قسم شیرتر از عباسم
بگذارم بروی ، باز شود حنجر تو ؟
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو
می شود جان خودت گفت به من خواهر تو ؟
طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد