ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
معادلات جهان را ، علی ! به هم زده ای تو
بگو چگونه کنار خدا ، قدم زده ای تو ؟
به گوشه گوشه ی عالم ، اگر قلندر مستی است
لبی به گوشه ی جامش ، به مِی قسم ! زده ای تو
جهان سخن شد و از "لا"ی ذوالفقار تو دیدم
که با لبان دو دم ، از یگانه ، دم زده ای تو
مَلَک چه سان بشمارد ؟ ثواب و اجر جهادت
چنان سریع که شمشیر ، پشت هم زده ای تو
دل مزارع گندم ، پیِ نسیم خوشی رفت
مگر که نان جُوی را دوباره نم زده ای تو ؟
بدون دلهره ، خوابیده ای به جای پیمبر
و خواب شب زدگان را ، چنین به هم زده ای تو
عجیب نیست ! بسوزد دل تمام عرب ها
به پای آتش عشقی که در عجم زده ای تو
سزاست ، هو بکشد ، عالم از ملاحت شعرم
از آن نمک که به ابیات عاشقم زده ای تو
میان آتش عشقت ، ز سوختن گله ای نیست
اگر که قسمت ما را چنین رقم زده ای تو