ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جای خلوت کردن و بیتوته جلوت می کنم
پنبه ای در گوشم و یک ریز صحبت می کنم
من خودم وضعم خراب است و گنه کارم ولی
این و آن را دائما دارم نصیحت می کنم
جای شاکر بودن و تسلیم امر تو شدن
تا بلایی می رسد فورا شکایت می کنم
تازه فهمیدم چرا سوزی ندارد ناله ام
چون که تهمت می زنم یا این که غیبت می کنم
من خودم را می شناسم ، رو نده گاهی بزن
اینقدر بخشش نکن دارم بد عادت می کنم
سیئاتم را بدل کردی به خوبی ها ، ولی
جای عبد تو شدن به تو خیانت می کنم
روح این غواص ها من را هوایی کرده است
چند روزی هست که میل شهادت می کنم
کربلا رفتن برای من شده یک آرزو
اربعینی قسمتم کن التماست می کنم
قبه اش با مجلسش فرقی ندارد باطنا
بین روضه کربلایش را زیارت می کنم
دوستان من همه گریه کن و سینه زنند
من فقط با نوکران او رفاقت می کنم
لحظه ی افطار تا آب گوارا می خورم
قاتلاتش را هزاران دفعه لعنت می کنم
از عطش ؛ لب های او مثل دو تکه چوب شد
تا زمین افتاد دور خیمه ها آشوب شد