ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می خواستی معنا کنی آیات قرآن را
روشن کنی راه کمال روح انسان را
در انزوای جهل ماندی تا به رسم صبر
از انزوا درآوری آیین خوبان را
چاه محبت کندی ای سرچشمه جوشیدی
سیراب کردی تو لب خشک بیابان را
آنقدر محو حق شدی بین نمازت که
لبخند می زد زخم پایت نیش پیکان را
تو کیستی ای نخل بالنده که می سازد
خرمای تو شخصیتی مانند سلمان را
ماندیم بین باطل و حق بی تو سرگردان
هرگز نفهمیدیم فرقان را و میزان را
در فقر جهل خویش می مانند و می میرند
قومی که می خواهند از تو رونق نان را
با کفر اگر سازش کنید آه ای مسلمانان !
شمشیر شیطان می شکافد فرق ایمان را