ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آتش نمرود را در دَم گلستان می کند
حلقه ی انگشترش کار سلیمان می کند
میثم تمّار را با دار اُنسش می دهد
آن امامی کز نگاهی خَلقِ سلمان می کند
تا که رو زد بر کسی غیر از علی ، ذات خدا -
- یوسف صدّیق را در بند زندان می کند
بین گرداب بلا چیزی نگو جز " یا علی "
ذکر حیدر مُشکلت را سهل و آسان می کند
مثل طفلی که میان جمعیت گم می شود
دوری از شاه نجف ما را پریشان می کند
هرچه می خواهم نگویم مدح او را ، خود به خود
نفس لوّامه مرا فوراً پشیمان می کند
عاقل از دید من است آن کس که با " نادعلی "
با زبان روزه ، دائم ختم قرآن می کند
آسمان در هم نمی پیچد بدون اذن او
امر از او می رسد ، افلاک طوفان می کند
وحی صادر می شود از جانب مولای ما
پس فقط روح الامین ابلاغ فرمان می کند
ما که تصویری نمی خواهیم جز صحن نجف
مرتضی وقتی کسی را کارگردان می کند
بر مشامش می رسد بوی حرم ، امّا مُدام
" سائل " این غم را درون سینه پنهان می کند
شک ندارم "هَمُّ و غَمَّش"را ز خاطر می برد
هر گدایی در حرم رو سمت ایوان می کند