ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من که صبح و شب فقط مستی تقاضا می کنم
آخرش خود را در این میخانه رسوا می کنم
یاد من دادند از اوّل که در وقت نیاز
هر چه را می خواهم از ساقی تمنّا می کنم
یاد ابرویش که می افتم نمی دانم چرا ؟
بیخود از خود می شوم رو بر مصلّی می کنم
اعتبار و آبرو و عزّت و هَستیْم را
" هر چه را دادند یک جا خرج مولا می کنم "
گر فقط یک بار با قنبر شوم من هم نفس
می روم در آسمان کار مسیحا می کنم
درد دوری از نجف دارد دلِ حسرتْ کِشم
دردِ خود را با علی گفتن ، مُداوا می کنم
در تولّی بیشتر سهمیّه رزقم می شود
هر چه در خلوت مُصمّم تر ، تبرّا می کنم
می زنم قید بهشت عدن و قصر و حور را
تا که ایوانِ طلایش را تماشا می کنم
گر عقیق آبداری ، روزیِ دستم شود
" لا فتی الّا علی " را مُهر طُغری می کنم
گم شدم در جاده ی صَعب العبور عشق او
عاقبت خود را میان صحن ، پیدا می کنم
موقع سینه زدن چون دستگیری می کند
در میان جمعیت هِی دست بالا می کنم
چون شنیدم کفش های شاه بوده وصله دار
کفش های کهنه ام را بیشتر پا می کنم
تا بگیرد زخم دوری از نگارم ، التیام
می روم در آستان قدس ، مأوا می کنم
حسّ خوبی شکل می گیرد درون سینه ام
یا رضا را یا علی هر بار معنا می کنم
تا غرورم لِه شود در زیر پای زائران
خویش را گرد و غبار پادری ها می کنم
آب سقّاخانه را در جام زرّین خورده ام
شعر هایم را اگر مستانه انشا می کنم
بوسه می کارم به درگاه رئوف اهل بیت
حاصلش را توشه ی روز مبادا می کنم
١٨ تیر ٩٤