ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روزگارم با غلامى على سر می شود
هر که را دیدم على را دیده نوکر می شود
بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر می شود
جاى آن دارد بگیرم حلقه ی دارش کنم
حلقه اى را که ز گوش بندگى در می شود
شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم
شان سلمانش فقط صد جلد دفتر می شود
نفس مثل خیبر است و هیچ کس فتاح نیست
فتح این قلعه فقط با دست حیدر می شود
یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن
این چه موجودى ست هم اول هم آخر می شود
از همینجا میشود فهمید " با مهر على "
عاقبت این عاقبت ها خیر یا شر می شود
محضر یاد على و محضر " نادعلى "
هر که آدم می شود ازاین دو محضر می شود
ذات فیاض " امین الله " " امینى" پرور است
هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور می شود
قدر زر را زرگر شناسد قدر زهرا را على
علتش این است داماد پیمبر می شود
بیشتر کار برادر را برادر می کند
حق بده پس با تو پیغمبر برادر می شود
کار خیر ما کنار حب تو می ایستد
دو برابر ، سه برابر .... صد برابر می شود
معجزات چشم هایت خلق صاحب معجزه ست
دُلدُل اَت رد می شود سنگ همه زر می شود
تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواَند
تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر می شود
هر یک از پیغمبران اول می آید محضرت
با تو بیعت می کند بعدا پیمبر می شود
دوستى از دوستان دوستان تو اگر
در جهنم هم که باشد آخرش در می شود
طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام
کودک است امروز ، در آینده قنبر می شود
این زمین خاصیتش این است قیمت می دهد
سنگ را اینجا بیندازند گوهر می شود
زان طرف سنگ نشانى هم ندارد فاطمه
زین طرف دارد کف صحن تو مرمر می شود
" باز با ..... " نه ، باز اینجا با کبوتر می پرد
شاه اینجا همنشین چند نوکر می شود
حال من چون حال بیماری است زیر دست تو
هر چه بدتر می شود انگار بهتر می شود