ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مست خاطرخواهم و دلداده ای وابسته ام
عهد، تنها با امیر مُلکِ دل ها بسته ام
ذرّه ای خاکم که دارد وسعتی در حدّ دشت
قطره ای ناچیزم و خود را به دریا بسته ام
خانه ی من جای هر کس نیست ، جای مادر است
در به روی هر چه غیر از مهر زهرا بسته ام
چون شروعش با علی بوده ست ، بیش از خط ثلث
دل به پیچش های زیبای مُعلّیٰ بسته ام
تا که کار چشم مستش ، عشقْ عَرضه کردن است
من دخیل حاجتم را بر تقاضا بسته ام
سنگ خوردن مزّه دارد بر سر کوی وفا
رشته ی قلّاده ام را مُحکم آنجا بسته ام
در میان مردمی که اهل ظاهربینی اند
کرده ام صورت رها و دل به معنا بسته ام
هر چه در باب تولّا دارم از این ناحیه ست
زلف خود را بر سر زلف تبرّا بسته ام
از همان روزی که ایوان طلا را دیده ام
چشم هایم را به روی مال دنیا بسته ام
چهره ی خورشید شبْ هنگام اگر نادیدنی ست
من امید خویش را بر صبح فردا بسته ام
٢٢ تیر ٩٤