ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد
آبادی ما رو به فنا بود ، که دیدیم
از یمن قدم هات ، گلستان شده باشد
هر کس که نیاورد به توحید تو اسلام
از کرده ی خود سخت پشیمان شده باشد
بی معجزه دیدن ... به شما پشت به پشتم
با فخر و مباهات مسلمان شده باشد
اقبال عجم بود ، قدم رنجه نمودید
یک فاطمه هم قسمت ایران شده باشد
بین الحرمینی که تو احداث نمودی
یک سر قم و یک سمت خراسان شده باشد
تنها خوشی مادر پیرم سر هر ماه
یک جعبه ی سوغاتی سوهان شده باشد
قم حرمت تو داشت کجا پیش قدم هات
یک شهر سراسیمه چراغان شده باشد
فرق است میان تو و زینب که چهل روز
آواره ی صحرا و بیابان شده باشد
فرق است میان تو و چشمی که به گودال
دیده ست برادر تنش عریان شده باشد
فرق است میان تو و هم قافله ی زجر
هر چند که گیسوت پریشان شده باشد
آزرده " خیال " است که چون منبر نیزه
اجلاس گه قاری قرآن شده باشد