ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سفره ات را پهن کردی باز مهمان می رسد
بازهم دارد رعیت نزد سلطان می رسد
تو دعا کن چشم های خشک من هم تر شود
تو بخواهی در بیابان نیز باران می رسد
شک ندارم که در این کشور " ولی نعمت " تویی
با وجود توست نعمت ها به ایران میرسد
رهبری مملکت هم گوش به فرمان توست
به " ولی امر " از سوی تو فرمان می رسد
حضرت یعقوب رو کرده به مشهد ، ظاهرا
بوی یوسف دارد از مشهد به کنعان می رسد
رحمت عامت به ایمان کسی وابسته نیست
رحمتت حتی به قوم نامسلمان می رسد
ریزه خوار سفره ات هستم خیالم راحت است
کم ندارم ، رزق و روزیم فراوان می رسد
من نه تنها از همان اول نمک گیرت شدم
زعفران سفره ام هم از خراسان می رسد
کاش می شد بیشتر پیش تو می ماندم ولی ...
مثل این که وقت من دارد به پایان می رسد