ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی
در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی
آن قدر روی نیزه به معراج رفته ای
پا از حریم عرش فراتر گذاشتی
وقتی که خم شدی به روی نیزه، باد گفت:
بر روی شانه های خدا سر گذاشتی
در آسمان نیزه حرم ساختی و بعد
دورش هزار دسته کبوتر گذاشتی
یعنی که ما کبوتر اشک شما شدیم
در چشم ما دو بال مطهر گذاشتی
هر چه لبان تشنه ی تو تشنه تر شدند
در چشم ما دو چشمۀ کوثر گذاشتی
وقتی رسول گریه شدی روی نیزه ها
این کار را به عهدۀ خواهر گذاشتی
از هجمه های سنگ، سرت باز هم شکست
اما تو سر به دامن مادر گذاشتی