ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای خداوند ادب ، بنده ی عشق
کشته ی مهر و وفا ، زنده ی عشق
ادب و عشق و وفا ، مرهونت
همت و جود و سخا ، مدیونت
شرف و غیرت و مهر و احساس
جاودانی ز تو باشد ؛ عباس
پیش سرو قدت ، از خجلت خویش
سرو افراخته قد ؛ سر در پیش
نخل جودی تو و احسان ، ثمرت
صد چو حاتم چو گدایان به درت
پسر شیر دل شیر خدای
شاه بیت غزل عشق و وفای
سرمه ی چشم ملک ، خاک رهت
مشتری ، مهر ؛ به چهر چو مهت
بس که ماه رخ تو دل می برد
دل ز دیوانه و عاقل می برد
عاشقان ریزه خور خوان تواند
جمله طفلان دبستان تواند
عقل ؛ مبهوت وفاداری توست
عشق ؛ حیران فداکاری توست
مشعل عشق ، تو افروخته ای
شمع را سوختن آموخته ای
جز تو ای باخته سر در ره عشق
کیست ؟ استاد به دانشگه عشق
گر چه خود مایه ی فخر بشر است
علی از چون تو پسر مفتخر است
فاطمه ، کش ز خدا باد سلام
در صف حشر چو بگذارد گام
همرهش دست تو را می آرد
تا که بار گنهان بردارد
ای دل خلق خدا پا بستت
بوسه زن ، دست خدا بر دستت
ما همه دست به دامان توایم
میزبان غم و مهمان توایم