ادامه ی شعر د ادامه ی مطلب
داشت هر چند گُلِ جانِ تو پرپر می شد
از شمیمش همه ی باغ معطر می شد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر می شد
کاری از دستِ کسی بر نمی آید باید
دلم آرام به تقدیر مُقَدَّر می شد
قول دادی که شفاعت کنی از قاتل خود
ولی آن روز مگر حرف تو باور می شد
به تو هر ضربه که می خورد خدا می داند
ضربان دلِ من چند برابر می شد
زره ات بیشتر ای کاش تحمل می کرد
لااقل عمق جراحاتِ تو کمتر می شد
آن زمانی که لبِ تیغ به حلقومت خورد
حنجرت کاش مطیعِ دم خنجر می شد